بدون عنوان
این یه هفته که بابا امیر پیشمون بود به کیمیا یاد داده بود خودش تنها بره دستشویی و کیمیا از بابت این قضیه خیلی خوشحال بود . روز تولد حضرت محمد(ص) ، صبح که بیدار شد گفتم عیدت مبارک گفتم : عید چیه ؟ گفتم : عید محمد گفت: محمد کیه ؟ گفت : پیامبرمونه گفت : چی گفتی و خندید کمی براش توضیح دادم با سر تایید میکرد و وقتی شب رفتیم خونه بابا حسن به محمد نوه خاله ام گفت : عید محمد مبارکش باشه / از محمد می ترسید چون مهسا نوه خالهام این را بهش تلقین کرد بود و وقتی محمد میرفت پیش مهسا جیغ میزد و کیمیا هم به تبع اون جیغ میزد تا اینکه محمد کیمیا را بغلش کرد و کیمیا اولش می خوا...
نویسنده :
مامان و بابا
8:04